روانشناس کاشان

روانشناس کاشان

مجید نصیری ؛ روانشناس بالینی ؛ درمان مشکلات روانشناختی فردی | آدرس و شماره تماس:03154736173
روانشناس کاشان

روانشناس کاشان

مجید نصیری ؛ روانشناس بالینی ؛ درمان مشکلات روانشناختی فردی | آدرس و شماره تماس:03154736173

ویژگی های فرزند آخر (سیندروم بچه آخر)

واقعا اینکه بچه چندم باشید اهمیتی دارد؟ آلفرد آلدر برای ترتیب تولد اهمیت زیادی قائل شد و نظریه ای ارائه داد مبنی بر اینکه ترتیب تولد شخصیت کودک را شکل می دهد. بچه های خانواده شامل یکی از گروه های زیر هستند:

فرزند اول

تک فرزند

فرزند وسط

فرزند آخر

بچه های آخر خیلی جذاب هستند و محبوب خانواده اند. آنها بیشترین توجه خانواده را به خود مشغول می کنند. فرزندان آخر عروسک اعضای خانواده خود هستند. آنها اغلب لوس و خودخواهند. بچه های آخر در روابطشان برای جلب توجه بازیگری می کنند.


ویژگی های مثبت:

بچه های آخر اهل ریسک و خیلی آرمانگرا هستند. آنها خیلی شوخ هستند و به راحتی می توانند بقیه را بخندانند. آنها مادرزاد بازیگر و کمدین هستند! آنها خوش مشرب و اجتماعی هستند. این گروه از فرزندان به راحتی سایرین را قانع می کنند تا به جمع آنها بپیوندند.


ویژگی های منفی:

بچه های آخر فقط ویژگی های مثبت ندارند. آنها خیلی آماتور، خودخواه و لوس هستند. آنها نی‌نی های خانواده هستند و به همین خاطر می توانند نظم حاکم بر خانه را رعایت نکنند. آنها به راحتی می توانند نافرمان و یاغی شوند. آنها قواعد خانواده و ارزشهای مذهبی را زیر سوال می برند.

بچه های آخر از کارهای طولانی و تکراری متنفرند هر چند در شروع کار خیلی پرانرژی ظاهر می شوند.


بچه های آخر در چه شغل هایی موفق ترند؟

بچه های آخر در فروش و شغل هایی که مستلزم تعامل با دیگران است خیلی موفق هستند. آنها بازیگران خوبی می شوند و به راحتی می توانند در نقش یک کمدین یا "شو من" ایفای نقش کنند. آنها همیشه دنبال کارهایی هستند که بتوانند توجه دیگران را جلب کنند.


عشق:

بچه آخرها عاشق روابط پراحساس هستند. آنها توجه و ابراز احساسات می خواهند. اما در روابط طولانی، با مقاومت در برابر هنجارها و قواعد جو آشفته ای ایجاد می کند.


ازدواج دو بچه آخر:

عشق دو بچه آخر به یکدیگر مشکلاتی را ایجاد می کند. فقدان نظم، فقدان مرز، و وجود رفتارهای پرتنش توسط دو نفر، رابطه را به راحتی دستخوش جروبحث های مکرر، حساسیتها و کمرنگ شدن رابطه کرده و رضایت خاطر را از میان می برد. [از دیدگاهی دیگر در ازدواج دو فرزند آخر دو حالت پیش می آید: 1-با گذشت زمان یک طرف فرمانده و طرف دیگر فرمانبردار می شود که چون هر دو با رضایت این نقش را می پذیرند در صورت نگه داشتن حد و مرزها و نگه داشتن منطق و عقل در رابطه مشکلی ایجاد نخواهد شد. 2-هر دو طرف منتظر می مانند تا شخص سومی از آنها مراقبت کند. مثلا یکی از احتمالاتی که بر فرزند آخر متصور است که این است که کاملا وابسته بمانند. حال اگر دو فرزند آخر از نوع وابسته باهم ازدواج کنند به احتمال زیاد زیر پوشش خانواده یکی از دو طرف قرار خواهند گرفت که این حالت منجر به مشکلات متعددی در آینده رابطه خواهد شد]

  

ترجمه کوتاه شده و همراه با اندکی تغییرات است


مقاله از رابرت گریس

نظرات 20 + ارسال نظر
تینا پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 19:06

واقعا متاسفم برای یه همچین روانشناسی در مورد بچه آخر خیلی غیر معقول بود متاسفانه چیزی که حا افتاده و بجه های آخر رو لوس و نی نی و عزیز خطاب میکنن این واقعین نداره شاید یتعدادی باشن اما این هم فقط به دوران کودکی منتهی میشه اتفاقا بچه های آخر بسیار آسیب پذیر هستن و بیشتر درد و غم اعضای خانواده رو میبنن و دم نمیزنن درد با مشکلات اونها بزرگ شن و هر کدوم که راهی زندگیشون شدن این فرزند آخد هست که پیر شدن پدر و مادرش رو میبینه و درد از دست دادن تک تک عزیزانش رو ...... بچه آخر یعنی صبوری و مدارا کردن با بزرگترها چون فرزند آخر که باشی کمتر به حرفات توجه میشه وگ چون بجه آخر کوچکتر از همه هست
کلا روانشناسی در مورد بجه آخر ۹۰ درصد اشتباس.

حسین یکشنبه 1 اسفند 1395 ساعت 02:35

من فرزند آخرم و تمام مواردی که در مقاله گفته شد را تایید میکنم. واقعا مقاله بسیار خوب و درستی است.

سید مرتضی سیدی یکشنبه 25 تیر 1396 ساعت 11:00

سلام و عرض ادب
سخنانی واهی و سرشار از عوام زدگی،
احمقانه ترین برداشت از روان شناسی رو اینجا خوندم.
من با نظر تینا موافقم.
متاسفانه، این فرزندان آخر هستند که در فراغت خیال سایر بچه ها، سنگ پدر و مادر پیر را به سینه میزنند.
فرزندان آخر قربانی روزگارند. وابستگی شدید آنها به پدر و مادر، میزان احساس مسئولیت شان را نسبت به سایر بچه ها به طور چشمگیر افزایش داده است.
فرزندان آخر به خوبی می دانند که پدر و مادر پیرشان اکنون از چه خسته هستند و به چه چیزهایی نیاز دارند.
متاسفم که چنین برداشت های سطحی و سرشار از وهم و خیال به راحتی به رشته ی تحریر در آمده و جالب آن که راحت تر به کل جامعه ی آماری تعمیم داده می شود.
تکلیف آدلر شما هم پیش از پیش روشن است.
ویکی پدیا:
دلر در یک خانواده یهودی در ۵ فوریه در حومه وین، اتریش، به دنیا آمد. کودکی او با بیماری، حسادت برادر بزرگ‌تر و طرد شدن از سوی مادرش مشخص شده بود. او خود را شخصی زشت و کوچک اندام تلقی می‌کرد. آدلر نسبت به پدرش بیش از مادرش احساس نزدیکی می‌کرد و شاید مانند یونگ، بعدها به این دلیل با مفهوم عقده ادیپ مخالفت کرد که در تجارب دوره کودکی‌اش انعکاسی نداشت. آدلر در کودکی با جدیت تمام کار می‌کرد تا نزد همسالانش محبوبیت به دست آورد و به تدریج که بزرگ‌تر شد، به احساس عزت نفس و پذیرش از سوی دیگران دست یافت که در میان افراد خانواده‌اش سراغ نداشت.

آدلر در ابتدا دانش‌آموز ضعیفی بود، به اندازه‌ای ضعیف که معلمی به پدرش گفت که این پسر برای هیچ شغلی جز شاگرد کفاشی مناسب نیست. اما آدلر با پشتکار و فداکاری خود را از پایین‌ترین سطح کلاس بالا کشید. هم از نظر اجتماعی و هم از نظر تحصیلی سخت تلاش کرد تا بر عقب‌ماندگی‌ها و حقارت‌هایش غلبه کند و بدین‌ترتیب برای نظریه آینده‌اش دایر بر اینکه شخص باید نقاط ضعفش را جبران کند نمونه‌ای شد. توصیف احساس‌های حقارت، که بعدها بخش اصلی نظام او را تشکیل داد، بازتاب مستقیم تجارب اولیه خود اوست، دینی که آدلر آزادانه به آن اعتراف کرد.

آدلر در چهار سالگی، هنگامی که از دست و پنجه نرم کردن با ذات‌الریه‌ای که او را تا دم مرگ برده بود بهبودی حاصل کرد، تصمیم گرفت پزشک شود. درجه دکتری پزشکی خود را در ۱۸۹۵ از دانشگاه وین دریافت کرد. پس از گرفتن تخصص چشم‌پزشکی و سپس اشتغال در پزشکی عمومی، به روانپزشکی روی آورد. در ۱۹۰۲ شرکت در نشست‌های بحث گروهی هفتگی فروید را به عنوان یکی از چهار عضو مجاز آغاز کرد. گرچه از نزدیک با فروید کار می‌کرد، رابطه شخصی با یکدیگر نداشتند. یکبار فروید گفته بود که آدلر حوصله‌اش را سر می‌برد.

آدلر در چند سال بعد نظریه‌ای دربارهٔ شخصیت تدوین کرد که از بسیاری جهات با نظریه فروید تفاوت داشت و تأکید فروید بر عوامل جنسی را آشکارا مورد انتقاد قرار داد. در ۱۹۱۰ فروید ریاست انجمن روانکاوی وین را به نام او کرده بود تا اختلافات فزاینده بین آن دو از میان برداشته شود، اما در ۱۹۱۱، انشعاب اجتناب‌ناپذیر کامل شد. این انشعاب تلخ بود. بعدها آدلر فروید را کلاهبردار توصیف کرد و روانکاوی او را «کثیف» خواند.[۲] فروید از آدلر به عنوان «نابهنجار» و «دیوانه شهرت» یاد می‌کرد.[۳]

آدلر در جنگ جهانی اول به عنوان پزشک در ارتش خدمت کرد و پس از آن کلینیک‌های راهنمای کودکان را در مدارس وین سازماندهی کرد. در سال‌های دهه ۱۹۲۰ نظام روانشناسی اجتماعی وی که خود آن را روانشناسی فردی می‌نامید پیروان زیادی پیدا کرد. در ۱۹۲۶ آدلر نخستین بازدید از چندین بازدید خود از آمریکا را انجام داد و هشت سال بعد به استادی روانشناسی بالینی در دانشکده پزشکی لانگ‌آیلند (نیویورک) منصوب شد. وی درحالی که برای ایراد سخنرانی پر حرارت در سفر بود، در ۲۸ مه ۱۹۳۷ در ابردین (اسکاتلند)، اسکاتلند درگذشت.

فروید در پاسخ به نامه دوستی که مرگ آدلر به شدت متأثرش کرده بود نوشت، «من معنای دلسوزی شما برای آدلر را نمی‌فهمم. برای یک پسر یهودی که از حومه وین خارج می‌شود مرگ در آبردین به خودی خود یک موقعیت بی‌سابقه و دلیلی است بر اینکه تا چه اندازه پیش رفته‌است. دنیا در برابر مخالفتش با روانکاوی پاداش خوبی به او داد».[۴]
یادتون باشه در عصر تکنولوژی زندگی می کنیم نه عصر حجر که هر چرندیاتی رو به خورد ملت ندید.

ایکس شنبه 7 مرداد 1396 ساعت 15:05

سلام منم بچه آخرم و خیلی از آسیب پذیر بودنم آزرده ام.احساس می کنم به خاطر موقعیت ضعیف بچه آخر و توسری خور بودنم اصلا دل و دماغ زندگی کردن نداشتم و ندارم.
به جای مدیریت روابطم همش دنبال تایید و توجه دیگران بودم.
رفتم بدنسازی ورزمی کار کردم که تو سری خور نباشم اما انقدر روحیم شکننده است که یک تشر یا چشم غره اعصابمو از هم میپاشه و عضلاتمو باید بزارم در کوزه آبشو بخورم.
احساس می کنم تمام عمر بهم ظلم شده و زندگی طولانی مدت در ظلم و استکبار امیدو انگیزمو برای اعتراض کردن و دفاع از حقم از بین برده .همش فکر می کنم اعتراض فایده ای نداره.همش به خاطر آسیب پذیر بودن و دل نازک بودنم بهم می خندن.همین آسیب پذیر بودن افراد قلدر رو به شدت وسوسه می کنه.
حالا نمی دونم چقدر از این ویژگی ها مربوط به بچه آخر بودنه،چقدرش مربوط به مزاج سرد و مرطوبمه و چقدرش مربوط به وقایعیه که تو خانوادم اتفاق افتاده مثل ،زن گرفتن مجدد بابام وقتی ۱۲ ساله بودم که یه جورایی حکم ضربه آخرو داشت و منو ناامید و سرافکنده و غمگین کرد.
تا قبل از اون هنوز تقلا می کردیم که با سیلی صورتمون رو سرخ نگه داریم و خودمون رو از دسته نندازیم و سعی کنیم به اجتماع برسیم اما از وقتی بابام ازدواج کرد دیگه به هیچ وجه نمیشد آشفتگی های این خانواده رو توجیه کرد .به همه اینها اینو اضافه کنین که از بچگی به خاطر قیافم تو مدرسه مسخرم می کردن و سرافکنده بودم ،بزرگتر که شدم تو فامیل به خاطر ازدواج بابام سرافکنده و منزوی تر شدم،ازدواج که کردم بعد کلی سردرگمی و درد و رنج و عجز و آشفتگی و غیر قابل اداره شدن،فهمیدم که یک معتاد جنسی هستم و درد و رنج سالها زندگی در یک خانواده آشفته رو به زور مسکن شهوت و خودارضایی تسکین میدادم و این خود آگاهی آخری عزت نفسمو از صفر به منفی ۶۰ درجه برد.اونم برای منی که فکر می کردم چون دختربازی نکردم خیلی آدم موفق و باارزشی هستم.
تازه امروز اوج خوشبختیمه که تاحدی فهمیدم کی ام و از کجا اومدم و چی به سرم اومده.فکر می کردم زندگی سخت تو یک خانواده آشفته پاداشی چیزی داره ،نمی دونستم که پاداش گذروندن این همه درد و رنج ،اعتیاد جنسی و ابتلا به عذاب مضاعفه .الانی که دارم اینا رو می نویسم ۹ماهه که وارد انجمن معتادان جنسی گمنام شدم
تازه از نظر کاری یکم قابل اداره شدم.و امیدم به همین برنامه بهبودیه.
هرچند که هنوز به شدت با خودم درگیرم و الان که اینا رو می نویسم اینجوری شد که موقع اذون ظهر با تلفن کسی از خواب بیدار شدم و حالکردم که خدا موقع اذون ظر بیدارم کرده ولی پشت سر این فکر رنجشام شروع شد :برو بابا چه خدایی ،چه نمازی که سر از اعتیاد جنسی و خفت و ذلت در آوردم ،چه فایده ای که هیچ وقت سررشته افکارم تو دستم نبوده وقدرت حل و فصل مسائلم رو نداشتم و...رنجش از روحیات ضعیفم و سرچ در مورد ریشه اش به عنوان بچه آخر بودن و...
اگه مشارکتم به کسی کمک کرد لطفا واسم دعا کنه منم واسه همه افراد در حال عذاب به خصوص کسایی که تو مرحله ای هستن که هنوز نمی دونن کی هستن و از کجا می خورن دعا می کنم

سارا پنج‌شنبه 12 مرداد 1396 ساعت 19:26

من خودم بچه آخرم.اما ای کاش نبودم.چون همه این چیزها درسته

حسین جمعه 5 آبان 1396 ساعت 22:31

آقای سید مرتضی سیدی! حرف های شما تماما ضد و نقیضه
از کی تاحالا وابستگی شدید، احساس مسئولیت رو بطور چشمگیر افزایش میده؟؟؟!!
ویژگی همه ی فرزندان در دوران کودکی و در تعامل با سایر فرزندان شکل میگیره، حالا فرزند آخر در فراغت سایر بچه ها سنگ پدر و مادرو به سینه میزنه؟؟؟!!!
تینا خانم جملات بعدی توام(درعین درستی) حرف اولتو نقض میکنه!
آسیب پذیر بودن و درد و غم کشیدن دم نزدن و مدارا کردن باعث احساس ضعف و وابستگی بچه اخر میشه و همین وابستگی و توجه و مراقبت اعضای خانواده باعث لوس و نی نی شدن بچه آخر میشه.
یکم فک کنید بعد حرف بزنید!!!
تمامی مطالب این مقاله درسته، از تحقیقات علمی گرفته شده و همه روانشناسای دنیا قبولش دارند. شما وقتی روانشناس شدید نظریه صادر کنید!

سحر چهارشنبه 2 خرداد 1397 ساعت 01:34

اکثر جملات درباره بچه آخر سطحی و غیرعلمی و غلط بود !

یک فرد سه‌شنبه 8 خرداد 1397 ساعت 14:29

بچه آخر بودن با شرایطی خوب میباشد که حداقل دوست خوبی داشته باشد و کمی دیرتر از دست بدهند.

دلربا چهارشنبه 24 مرداد 1397 ساعت 09:34

سلام.
من با نظر تینا و مرتضی به شدت موافقم و تمام اون نکاتی که لازم بود رو بیان کردن و حرفی باقی نمیمونه.
آقا حسین شما احتمالا فرزند آخر نیستید و نفس تون از جای گرم درمیاد.پیشنهاد من به شما اینه که لطف کنید که وقتی شرایط دیگران رو درک نمیکنین دهنتدن رو ببندین.

مهسا شنبه 10 شهریور 1397 ساعت 03:58

فرزند اخر هستم.قبول دارم لوسیم و غرغرو و چاپلوس و زودرنج هستیم ولی بنظرم بچه های اخر پخته تر موفق تر و عاقل تر هم هستن و از تجربیات خواهرو برادر استفاده میکنن و از همون بچگی درعین عاقل بودن انتخاب میکنن که بچگانه رفتار کنن و کلا قلق مامان بابارو بهتر میدونن و به خواسته هاشونم زودتر میرسن...درضمن خیلی هم احساساتی هستیم و بشدت وابسته و دلبسته ی خونواده ایم

فائزه سه‌شنبه 10 مهر 1397 ساعت 23:23

جناب روانشناس بچه ی اول تشریف دارن که انقدر با ما ته تغاریا لجن؟؟

ددد یکشنبه 11 آذر 1397 ساعت 18:19

سلام وقت بخیر
من یه بچه آخر
وقتی ٥تا برادر باشی و تو آخری اون وقت میتونی در مورد بچه آخر قضاوت کنی ،زیر دست و پای بقیه له شدم و..... تو رو به خدا مواظب بچه آخر باشین ،بچه آخر روزی صدبار میمیره ، ولی از همه دل سوز تَر مهربون تَر با وفا تَر میشه

رامین دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت 18:14

برای من که تقریبا درست گفته بود بجز لوسش

سید مرتضی سیدی چهارشنبه 21 آذر 1397 ساعت 14:38

در جواب آقای حسین باید عرض کنم که؛
بنده روان شناس نیستم. تحصیلات تکمیلی بنده هم در رشته روانشناسی نیست. اما بد نیست بدونید که اتفاقا وابستگی شدید، منجر به احساس مسئولیت میشه و چون شما دائم نگران شرایط پدر و مادر عزیز هستید، در تمامی موارد خدمات پزشکی، رفاهی، اقتصادی و هر چیزی که از دستتون بر بیاد، احساس مسئولیت می کنید.
همچنین بخش قابل توجهی از مشکلات بچه های آخر، مربوط به بچه های آخری میشه که تعداد بچه ها بسیار زیاد هستند و هر کس پی زندگی خودشه. این موضوع هم بیشتر متاسفانه به دهه 60 بر میگرده. پس از اون به دلیل کاهش نرخ رشد جمعیت، این شرایط کمی تعدیل شده است. التماس تفکر و ممنون از دوستانی که صادقانه و با ادب با نظر بنده موافقت کرده اند.

علی آقا شنبه 6 بهمن 1397 ساعت 15:21

من به عنوان بچه آخر و سوم تا حدودی تحلیل را قبول دارم مثلا بچه آخر خیلی سریع تر پیشرفت می کنه چون تجربه ی قبلی ها را دیده و بلد شده ، خیلی مهربانند چون فشار رقابت و حسادتی را در بچگی تحمل نکردن و همیشه کانون توجه بودن و از نظر روانی خیلی پر و غنی هستند. زیرک و کار بلدند چون رفتار پدر مادر را با بقیه دیدن و حتی نقطه ضعف های بقیه را در منازعات بزرگترها دیده و آشنا هستند. اما اینکه وابسته و بدبخت و بیچاره و توسری خور و لوس و هنجارشکن نه همش کذبه محضه باور مکنید. بچه آخر قدرت مدیریت همه خانواده را خواهد داشت و موفقیت های باورنکردنی از او سر می زند و تا جایی که نقش بچه ارشد که در کودکی قلدر بود را به یک خوار و زبون تبدیل خواهد کرد. همیشه دست به خلاقیت میزند و از کار تکراری فراری است به همین دلیل است که از نظر اجتماعی بالاترین جایگاه را در جامعه خواهند داشت.

زهرا سه‌شنبه 21 خرداد 1398 ساعت 21:04

سلام من فرزند چهارم و آخر خانواده هستم و کاملا با نظر تینا موافقم . هیچ متن روان شناسی مطلقا درست نیست . چون شرایط زندگی هر فرد اخلاق ورفتار و شخصیت آون رو تعین میکنه و نه کلمات نوشته روی کاغذ . بعنوان یک فرزند آخر تجربه شخصی من مشابه تینا هست

Reza75 سه‌شنبه 12 شهریور 1398 ساعت 12:13

اشتباه ترین نظرات روانشناسی در مورد فرزند آخر
دقیقا هرچی گفتین برعکسش درسته نه این استنباط های اشتباه و غلط
لوس و نی نی و.... اینها فقط اصطلاحات ادبی و کنایه وار هستند نه الفاظ روان کاوی

متاسفم برای جماعتی ک فقط شنیده هارا باور دارند نه قوه درک

ریحانه شنبه 18 آبان 1398 ساعت 03:09

من بچه ی آخرو سوم خانوادم باید بگم از نظر عقلی و زیرکی از دوتا خواهرام بهترم و اینکه اصلا اجتماعی نیستم قبول دارم یکم لوسم ولی اصلا دختر احساساتی نیستم
و اینکه چون پیری پدر مادرمونو میبینیم دلمون میسوزه مسئولیت خیلی کارارو قبول میکنیم چون بچه های بزرگتر خانواده هرکی پی کارای خودشه فقط ماییم ک هنوز تو خونه هستیم و مجبوریم کار کنیم ک اسمشو میشه گذاشت احساس مسئولیت
نمیدونم باید خوشحال باشم ک بچه ی آخرم یا ناراحت
ولی فقط همینو میدونم ک مث اوجاق سوخته محسوب میشم چون پیریه پدر مادرم نسیب من شده و بیشتره کارای خونه افتاده رو دوش من

maryam جمعه 16 خرداد 1399 ساعت 21:36

روالش اینه که اینجوری باشه ولی من هیج جوره شبیش نیستم

فرشته شنبه 19 تیر 1400 ساعت 17:43

بچه آخر یعنی بدبخت...یعنی ادم بی آرزو...یعنی بازیچه ی دست همه... نه بچگی کردم نه نوجوونیمو فهمیدم نه جوونیمو...چون همیشه ۳ تا خواهر و برادرم که ۷و ۹و ۱۱ سال ازم بزرگتر بودن سرگرم دوره سنی خودشون بودم و من تک میافتادم...بعدشم رفتن سر خونه زندگیشون و ناله کردن ...حالم از ازدواجم به هم خورد...خدا لعنت کنه پدر و مادری که با اختلاف زیاد بچه میارن... من یک بچه آخر بدبختم که تنها آرزوم مرگه...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد