تبلیغات و آگهی یک مثال خوب از این تاثیر است. شما حتی اگر هیچ توجهی به بیلبورد تبلیغ یک برند فست فود کنار ایستگاه اتوبوس نداشته باشید، مغز شما ممکن است خارج از آگاهی شما در حال پردازش اطلاعات آن باشد.
بعدا وقتی شما تصمیم گرفتید به جای صرف شام با دوستتان به یک فست فود بروید، شاید متوجه نباشید بیلبورد تبلیغ فست فودی که نیم ساعت پیش دیدید روی تصمیم شما تاثیر گذاشته است.
در تحقیقی که اخیرا در دانشگاه ملبورن انجام شده، این پدیده بررسی شده است. بخصوص پژوهشگران علاقمند بودند بدانند مغز ما کدام نوع اطلاعات محیطی را برای ما جمع آوری می کند.
برای انجام این کار به شرکت کنندگان در آزمون یک سری عکس در پس زمینه محدوده دیدشان نشان داده شد درحالیکه خودشان مشغول انجام کار نامربوط دیگری بودند. عکس ها مربوط به چیزهای روزمره بود مثل غذا، تعاملات اجتماعی، پول، اتومبیل و غیره. بعد از اینکه کار آنها تمام می شد بار دیگر آن عکس ها به آنها نشان داده می شد در حالیکه از طریق EEG فعالیتهای مغز آنها تحت نظر قرار داشت. وقتی عکس ها به آنها نشان داده می شد از آنها می خواستند تا راجع به عکسها فکر کنند و به آنها می گفتند: عکس ها چقدر برای آنها هیجان برانگیز است؟ و آیا با دیدن عکس ها به یاد آینده می افتید یا زمان حال؟
نتایج تصاویر پردازش شده مغز شرکت کنندگان نشان داد کسانیکه قبلا عکس در محدوده دید آنها قرار گرفته بود، هنگام مشاهده عکس، هیجان و زمان پاسخدهی متفاوتی را نسبت به محرک نشان دادند. به زبان ساده تر عکس ها توانستند به کمک این دو فاکتور، قضاوت افراد را تحت تاثیر قرار دهند.
این تحقیق و تحقیقات مشابه به ما نشان می دهد ما چقدر تاثیر فرآیندهای ناهشیار موثر بر تصمیم گیری هایمان را ناچیز شمرده ایم.
جالب اینکه تصمیمات پیچیده تر بیش از تصمیمات ساده تحت تاثیر این مکانیسم مغز قرار می گیرند. مثل وقتی که در مورد خرید یک خانه یا تغییر شغل تصمیم می گیریم.
این دیدگاه نسبت به عملکرد مغز ممکن است که ما را نگران و مشوش کند چون به نظر می رسد ما هیچ کنترلی بر تصمیمات خود نداریم. اما درست است که ما در مورد اینکه مغزمان کدام اطلاعات محیط را دریافت می کند دخالت چندانی نداشته باشیم ولی این انتخاب خود ماست که در چه محیطی قرار بگیریم.
این توضیحات نشان می دهد که مثلا چرا شخصی که در حال ترک سیگار است نباید در جمع سیگاری ها قرار بگیرد یا فردی با اختلال گمبلینگ بهتر است مسابقات پوکر تلویزیون را تماشا نکند.
همچنین شما هرچقدر بیشتر تکانشی (بدون فکر کردن به عواقب) عمل می کنید و هرچه خطرپذیری شما بالاتر است، بهتر است خود را در محیط و میان افرادی قرار دهید که همیشه شما را وادار به فکر کردن در مورد عواقب کارها می کنند. این درست است که مغز ما مثل یک ماشین با عملکرد اتوماتیک است اما ما خودمان می توانیم معین کنیم تا چه نوع سوختی به این ماشین برسد.
جهت مطالعه بیشتر:
How to help take control of your brain and make better decisions
آیا شما در رابطه ای گیر افتاده اید که فقط آزار می بینید؟ این آزار می تواند بصورت فیزیکی، احساسی و یا جنسی باشد. آیا در رابطه ای هستید که فقط از شما سوءاستفاده می شود؟ آیا در زندگی مشترک گرفتار یک بیمار روانی شده اید؟ علامتهای زیر می تواند نشاندهنده یک رابطه آسیب زا (Abusive Relationship) باشد:
اگر این نشانه ها را در دوستان خود دیدید، او احتمالا در چنین رابطه ای گرفتار شده:
چطور می توانید از این رابطه مخرب فرار کنید؟
از کجا می توانید کمک بگیرید؟
ادامه مطلب ...
با اطمینان از اینکه پرسنل بخش و همکاران رزیدنت مراقب اوضاع هستند و در صورت لزوم برای کنترل بیمار و تزریق آرام بخش به کمک من خواهند آمد آن روز به تراس بخش که این بیمار نشسته بود رفتم .اصلآ به روی خود نیاوردم که بااو کاری دارم. روی نیمکت دیگری در نزدیکی او نشستم. این رفتار من یک پیام خاص برای او داشت و آن اینکه از نظر من او آدم ترسناکی نیست.
کارکنان بخش همه از او می ترسیدند و " دم پر او نمی رفتند " . همه از او دوری می کردند . تفسیری که از گارد ، اخم ، جبین در هم کشیده و وضعیت آماده به جنگ او داشتم این بود که او حالت تدافعی به خود گرفته است . او می خواست به بقیه بفهماند که اگر کسی قصد آزار او را داشته باشد بد می بیند . او حال گربه ای را داشت که از ترس به سه کنجی فرار کرده بود و حال راه فراری هم نداشت و می ترسید که کسی به او حمله کند ، ناگزیر چنان گارد گرفته و عصبانی نشان می داد که کسی نزدیک او نشود و البته اگر کسی نزدیک او بشود مورد حمله نیز قرار خواهد گرفت.
وقتی روی نیمکت دیگری در کمال خونسردی در نزدکی او نشستم این حرکت من پیام دیگری نیز داشت و آن اینکه حضورا و در آن تراس و روی نیمکت کناری من برای من هیچ معنای خاصی ندارد. پیام رفتار من این بود که در واقع هر یک از ما دو نفر برای خود روی نیمکت ها نشسته بودیم بی آنکه کاری به هم داشته باشیم یا مزاحم هم باشیم . او تصور می کند که هرکس که به او نزدیک می شود قصد آزار او را دارد ، پس به خود “ حق “ می دهد که بد اخلاقی کند ، بی اعتنایی نشان دهد ، عبوس باشد ، چپ چپ نگاه کند ، غر و لوند کند و...
پاسخ معمول آدمها در برخورد با چنین آدم عبوس و کج خلق که آماده جنگ است اینست که صحنه را ترک می کنند یا آنکه خود را آماده مقابله نشان می دهند و احیانآ از کسان دیگری می خواهند تا نزدیک آنها شوند و بالاخره به این سوء تفاهم دامن می زنند . اما آن روز من این کارها را نکردم . با آرامی در جای خود نشستم . او همچنان عبوس و بد اخم و در عین حال پر تبختر نشسته بود .
سعی من برای حفظ خونسردی و آرامش این پیام را داشت که اگر ایشان به هر دلیلی عصبانیست مشکل شخصی خود اوست و به من ربطی ندارد پس دلیلی ندارد که من نگران عصبانیت او باشم . وقتی من با رفتار خود به او نشان دادم که بین ما سوء تفاهمی وجود ندارد بتدریج این احساس به او نیز منتقل شد که اگر من از بد اخلاقی او نمی ترسم لابد از حساب خود اطمینان دارم . رفتار من این پیام را داشت که من چون قصد بدی نسبت به ایشان ندارم پس دلیلی ندارد که از او بترسم . بتدریج یک پندار نا خود آگاه در او شکل می گیرد که اگرچه در این بیمارستان یا جامعه همه نسبت به او سوء قصد دارند استثنائآ این آدمی که روی نیمکت کناری او نشسته قصد بدی به او ندارد و این نخستین قدم برای شروع رابطه درمانی با بیمار اسکیزوفرنیای پارانوئید است.
بیمار که شب قبل با حالت بسیار آشفته و تهاجمی توسط اطرافیان خود به اورژانس منتقل شده بود از برخورد ناچارآ تهاجمی متقابل پرسنل اورژانس [...] شدیدآ دلخور بود و به همین دلیل با پرسنل بخش قهر بود و به کسی اجازه نمی داد که به او نزدیک شود.
بعد از حدود نیمساعت از من که خود را با پرونده مریض دیگری مشغول کرده بودم پرسید رئیس بخش اینجا کیه ؟
گفتم آقای دکتر [...]. گفت اینجا با آدم مثل حیوان رفتار می کنند . او گفت که پیش از این در یکی از بخشهای روانپزشکی در آمریکا بستری شده بود . ضمن صحبت از اصطلاحات انگلیسی استفاده می کرد و ضمنآ تجربه بستری او در یک بخش روانپزشکی در آمریکا برای من جالب و آموزنده بود . بتدریج صحبت ما گل کرد . ایشان اهل [...] بود و من هم چند سالی آنجا کار کرده بودم و بعضی از اهالی آنجا را می شناختم . از او خواهش کردم به زبان انگلیسی که کاملآ مسلط بود داستان بیماری خود را بگوید . تعریف کرده بود که در آمریکا برایش تشخیص بیماری بای پولار داده بودند ولی اینجا می گویند که اسکیزوفرنی دارد و او از این تشخیص ناراضی بود . از آنجایی که خود را آدم برجسته ای می دانست و نیز قصد شکایت از پرسنل اورژانس شب گذشته را داشت از من خواهش کرد که توسط رئیس بخش ویزیت شود . او که تا آن موقع تن به گفتگو با کسی نمیداد حاضر شده بود توسط رئیس بخش ویزیت شود[...]. بدین ترتیب رابطه درمانی من با ایشان شروع شد و تا کنون ادامه دارد.
مطلب از "دکتر علی عباسعلی زاده"
ادامه مطلب ...